سیدمحمدپارسا جونسیدمحمدپارسا جون، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 1 روز سن داره
حلما سادات جونحلما سادات جون، تا این لحظه: 9 سال و 8 ماه و 10 روز سن داره

♥پارســـــا وروجـــکــــــــ♥

13بدر لب دریای مازندران

اینم از 13بدر ما صبح سرد بود بخاطر همین با لباس گرم رفیتم لب آب ولی ظهر آفتاب شدو پارسام لباس گرماشو در آورد بقیه عکسا رو در ادامه مطلب ببینید       فدات میشم من ما سه نفر پدر و پسر اسب سوار   اینم از آب بازی شازده           اینم ناهارمون جوجه کباب       ...
23 فروردين 1393

عصر زمستونی

 سلام عشقم دیروز بعداز امتحانم با باباجون رفتی پارک و چندتا عکسم داری که میزارم تو ادامه مطلب برات ازت ممنونم مامانی که برای خوندن امتحانم باهم همکاری کردی و کمکم کردی تا نتیجه ی خوبی بگیرم یه عالمه بوس برای عسلکم پ ن:شنبه هفته پیش دوباره رفتیم سلمونی92/11/12 پ ن2:پارک کاملا اختصاصی برای آقا پارسا بوده         ...
21 بهمن 1392

عصـــــــــــــرپاییزی

سلام نفسم ببخشم مامان جون همیشه یکروز عقبم تو ثبت و بروز کردن مطالب وبلاگت دیروز ناهار قارچ برگر درستیدم واز دستور دوست جونم (شادی جون مامان تینا و رایان) استفاده کردم خیلی عالی شده بود پارسا یکسره میگفت مامان چی درست کردی بیار بخورم دیگه!!!!همسریم وقتی از در اومد تو میگفت عجب بویی پیچیده چقدر خوشمزه ست چی درست کردی خلاصه برگر هارو  با قارچ سرخ شده و یکم پنیر پیتزا و گوجه و خیار شور و کاهو تو نون همبرگر ساندویچ کردم و آماده شدیم بریم بیرون هوا دیروز خوب بود(نه که بهاری! ولی خب خیلیم سرد نبود) متأسفانه از غذامون عکس نگرفتم چون خیلی عجله داشتیم آخه اینجا خیلی زود شب میشه یعنی دقیقا ساعت4:15دیگه تاریک میشه  رفتیم پارک ملت ه...
10 آذر 1392

عصر جمعه

دیروز برای ناهار که چه عرض کنم برای عصرانه رفتیم رستوران احسان آخه اینقدر دیر صبحانه خورده بودیم که ناهارمون شد عصر پسملی هم حسابی خوشگذروندو داشت خودشو میترکوند اینم یه عکس از پسری در حال خودکشی قربونش برم تا دید دارم ازش عکس میگیریم سریع دهنشو بست اینطوری بقیه عکسا در ادامه مطلب   تست سلامته ژله و کارامل البته اول با انگشت بعدشم رفتیم پارک البته دیگه شب شده بود تا بعد ...
9 آذر 1392

تـــــــــــــاب گردون

پارسا جونم  مثل همه بچه ها علاقه زیادی به تا بازی داره اوایل رو تاب میشست و منم مجبور بودم بیام پیشش و تابش بدم اگه کار داشتمم بهم اجازه نمیداد که برم سراغ کارم هرچقدرم سعی کردم بهش یاد بدم که چجوری خودش تاب بخوره ولی نشد آخه فکر کنم هنوز یکم زوده ،تا اینکه بچم باز از خودش خلایقیت بروز داد و این شده روش تاب خوردنش         مثل اسب میشینه روشو خودشم تاب میخوره  و اینم تاب گردون که خودش کشفش کرده و کلی ذوق میکنه با اینطور تاب خوردن   تابشو میچرخونه ومیچرخونه تا همه طناب تابش پیچ بخوره دورهم بعد یهویی ولش میکنه تابشم تند و تند میچرخه و اونم غش و ریسه میره و...
8 آذر 1392
1