سیدمحمدپارسا جونسیدمحمدپارسا جون، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 14 روز سن داره
حلما سادات جونحلما سادات جون، تا این لحظه: 9 سال و 9 ماه و 23 روز سن داره

♥پارســـــا وروجـــکــــــــ♥

به اسم تو به کام ما

1392/6/19 17:33
نویسنده : مامان جونی
268 بازدید
اشتراک گذاری

دیشب به مناسبت 3سال و 3ماه و 3روزگیه آسید محمد پارسا(آقا جونم اینطوری صداش میکنن) رفتیم شهربازی پارک ملت  اولش گل من خواب بود بعد که چشمای خواب الوشو باز کرد و دید که تو شهربازییم کلا خواب از سرش پرید طفلی بچم به اسم اون به کام ما پای هردستگاه کودکانه که میبردیمش که سوار شه مسعولش میگفت برای سن بالاتر 5ساله وما دست از پادرازتر برمیگشتیم یه جام که بالای 3سال بود بعد از کلی نصیحت  و سفارش به شازده وقتی که بردمش سوار هلیکوپترش کردم و برگشتم واومد دنبال محمد که پیشش وایستم تا سلطان بیان دیدم نیست وقتی با چشم دنبالش گشتم دیدم جای اون هلیکوپتریه که شازده رو سوار کردم وقتی رفتم پیشش دیدم داره  زجه موره وزاری گریهمیکنه که پیادم کنین منم اینطوریتعجب ای بابا الان که سوارش کردم که میخندید بعدش کاشف به عمل اومد که آقا تا وقتی من اونجا بودم خوش و خرم نشسته و به محض اینکه من از دیدرسش خارج شدم وایستاده به گریه گریه

وکلا فقط 3بار سوار ماشین برقی شدی همین و ما نتیجه گرفتیم همون سرزمین عجایب و سرزمین بازیها برای سنه شما خوبه مادر ببخش که از 3سال و3ماه و3روزگیت  به نفع خودمون بهره برداری کردیم انشالله در یک فرصت کافی وبزودی جبران میکنیم چند تا عکسم ازت گرفتم که بعدا میزارم

بعدا نوشت :وحالا اینم چند تا عکس از شهربازی پارک ملت البته با 1هفته تاخیر

برین به ادامه مطلب

جیگر مامان اینجا تازه از خواب بیدار شدهقلب

محض اطلاع باید بگم که تمام تاریخها اشتباه است به دلیل دستکاریه دوربین توسط شازده تازه فهمیدم چشمک

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (6)

مامان تینا ورایان
12 شهریور 92 20:20
آخی طفلی گل پسری ولی خوب حالا آب و هواش عوض شد ایشالا سری بعد


ممنون که به من سر میزنی دوست خوبم
الناز مامان طاها
13 شهریور 92 1:50
آخییییییی
طفلی پارساچقدر ترسیده
روزی که خودش این وب و ادامه بده با خوندن این خاطره به جای گریه کلی میخنده
انشاالله همیشه لبت خندون باشه عزیزم


ممنون دوست جونم آره الاهی که همه بچه ها همیشه بخندن
شادی
14 شهریور 92 1:09
ای جانم.بچه های کوچیک توی محیط های بزرگ بیشتر به احساس امنیت و در کنار مادر بودن نیاز دارن. حتما ترسیده بوده؟
حالا خودتون سوار چی شدین؟؟


خوب من چیکار کنم خودش گیر داده بود بریم هلیکوپتر!!! داشتیم میرفتیم بلیطشو ازم گرفته جلو جلو رفته داده به آقاهه بعدم که من خودم بردمش با سلام و صلوات شازده رو سوار کردم تا پشت برگردوندم وایستاده به گریه!!!!
خودمونم 3بار ماشین برقی فک کن!!!!! بعدم مامانم نگهش داشتن ترن هوایی و uو سورتمه و فانفارو........جاتون خالی خیلی خوشگذشت ولی اینقدر شلوغ بود که برای سوار شدن همینام تا ساعت 1 اونجا بودیم !!!!
مامان کیاراد
14 شهریور 92 12:13
همیشه به تفریح دوست من...البته بالبهای خندون پارسا جونی....


ممنون دوست خوبم بازم بیاین پیشمون
مامان تینا و رایان
18 شهریور 92 15:27
پارسا جونی دلمون تنگیدا..مامانی چرا پست جدید بزار


از دست این شازده وقت سر خواروندن ندارم!!!! عزیزم ممنون که به یادمینرایان گلی و تینا جونم از طرف من بماچ
اموزش هنر دستی (عسل)
21 شهریور 92 14:55
اخه بیچاره گل پسر عیبی نداره سری بعدی بهتر شد