سیدمحمدپارسا جونسیدمحمدپارسا جون، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 16 روز سن داره
حلما سادات جونحلما سادات جون، تا این لحظه: 9 سال و 9 ماه و 25 روز سن داره

♥پارســـــا وروجـــکــــــــ♥

ادامه ی سفرنامه

1392/4/18 14:15
نویسنده : مامان جونی
221 بازدید
اشتراک گذاری

جونم واسه نفسم بگم که بعداز خرید از سرعین راه افتادیم به سمت اردبیل تورا جاها خیلی خوشگلی بود یه مزرعه دیدیم پر از گلای شقایق و وحشی که ما با مامانجون اکی جون(به قول خودت که به مامان من میگی)

رفتیم عکس گرفتیم که شما از بس آب بازی کرده بودی بیهوش شده بودی و تو هیچ عکسی نیستی!!!!!!!!

از سرعین تا اردبیل کمتر از 0/5 ساعت راه بود رفتیم شیخ صفی اردبیلی رو ببینیم که تعطیل شده بود( شما بیدار شدی با کلی بد اخلاقی که هنوز خوابت میومد در نتیجه واسه جلوگیری از بد اخلاقیهای بعدی واحتمالا سرماخوردگیت بهت دیفن هیدرامین دادم تو هم تخت خوابدی تا صبح )از دم درش حلوای سیاه اردبیلی خریدیم 

رفتیم خ ولیعصر ونماز شب وخوندیم و ی گشتی تو خیابونا زدیم و رفتیم خونه معلم اردبیل شام خوردیم و خوابیدیم  صبح عازم خلخال شدیم وقتی رسیدیم چون میگفتن عسلش خیلی تعریفیه باز از اونجام عسل خریدیم!!!!!!!!!!!!!! رفتیم به سمت اسالم جادش خیلی خوشگل بود وپر از مه وگردنه های پرپیچ خم ی جایی از راه که مه ش کمتر بود وایستادیم واسه استراحت وعکس گرفتن ی عالمه عکسای خوشگل گرفتیم راه افتادیم به سمت شمال اول رسیدیم به فومن ناهار واونجا خوردیم و نماز خوندیم از کلوچه های فومن  هم خریدیم

حرکت به سمت رشت بعدش رفتیم تا ببلسر اونجا پلاژ داشتیم البته از 3/18 رزو کرده بودیم که ی روز دیرتر رسیدیم بلاخره نصف شب ساعت 2/5 رسیدیم اونجا خوابیدیمو صبح رفتیم دریا البته پلاژمون نزدیک ساحل بود( پارکینگ6) چند تا عکس گرفتیم و رفتیم بازار روز بابلسر  خرید کردیمو برگشیم ناهار(ماهی پلو) رو تو رستوران اشکان خوردیم بعدازظهر دوباره رفتیم دریا

 

 

 

البته ایندفعه تو دریا واسه اب بازی توهم که عاشق آب بازی تا  ساعتای 8 تو اب بودیم بعد بلاخره با التماس ما و در نهایت رضایت شما اومدیم بیرون شام میرزا قاسمی داشتیم که خاله فایزه زحمتشو کشیده بود خوردیم وخوابیدیم صبح دوباره رفتیم بازار بابلسر تا بقیه ی خریدیمونو بکنیم برگردیم مشهد ناهار رسیدیم گرگان ناهار خوران گرگان ناهار و خوردیمو نماز خوندیم و راهی مشهد شدیم شب ساعت 2 رسیدیم مشهد و بلاخره خونه ی خودمون!تو هم که تمام سفر منتظر بودی برسیم خونه خودمون!!!!!!! هرجا که بیرون از ماشین بودی و مشغول بازی که هیچی ولی تا سوار ماشین میشدیم را میوفتادیم و تو از ماشین خسته میشدی میگفتی مامان جون بریم خونمون!!!!!!!!

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)