تولد اعــــظــــــــــم جـــــــــــون آقاجـــــــــونم و عمو امیـــــــــــر مبـــــــارک
سلام نفس
دیشب رفتیم جشن تولد عمو امیر و به تو که خیلی خوش گذشت هر کار خواستی کردی و عمو امیر و خاله فایزه هم بهت هیچی نگفتن عمو امیر خیلی دوستت داره عزیزم برا کادو تولد عمو بهش یه پولیور بافتنی دادیم وچون تولد اعظم جون و آقاجونم وسط هفته دیگه ست کادو های اونارم همونجا بهشون دادیم اینم چند تا از عکسای تولد عمو امیر جون
آخه رفتی اون زیر چیکار عزیز مامان
اینجام که دیگه انقدر خسته شدی نا نداری بلند شی آتیش بسوزونی
به چه می اندیشی ای سرا پا همه خوبی ؟
تک و تنها به چه می اندیشی؟!!!
پ ن 1:پارسا به شوهر خواهر من یعنی فایزه جون میگه عمو امیر وارادت خاصی هم نسبت به عمو جونش داره
پ ن 2:کادوی ما به اعظم جون یه کیف نوت بوک بود وبرای آقاجونم پولیور بافتنی خریدیم
بعدا نوشت :اعظم جون خواهر عزیزتر از جانم
همیشه به قداست چشمهای تو ایمان دارم چه کسی چشمهای تو را رنگ کرده است
چه وقت دیگر گیتی تواند چون تویی خلق کند؟فرشته ای فقط در قالب یک انسان
فقط ساده می توانم بگویم تــــــــــــولــــــــــــــدتـــــــ مبــــــــــــــــــارکــــــــــــــــــــ
92/7/15روز تولد خواهر عزیز ومهربونم اعظم جون هست از روز تولدت عکس داشتم ومیخواستم یکیشو بذارم تو وبم ولی خودت همشونو پاک کردی ریختی رو سیستم خودتاقلا یکیشونو بده بذارم اینجا دلم خوش باشه
اینم سید محمد پارسا ست که قلبش همیشه برات میتپه
پ ن:روز به یادماندی بود روز تولدت البته برای من ولی میدونم که برای خودت اینطور نبود بماند که برای چی که هم من میدونم وهم خودت ولی بگذریم ما که همون 12 مهر برات تولد گرفتیمو کادوتم دادیم ولی دوستات میخواستن سوپرایزت کنن و بدون اینکه تو بدونی برات تولد بگیرن به همین خاطر اعظم جون دوستت با من هماهنگ کرد که وقتی از دانشکده برگشتی من ببرمت بیرون تا اونام بتون بیان خونه رو برات تزیین کنن و تولد بگیرن برات چون قرار بود سوپرایزشی ما نمیتونستیم خونه رو تزیین کنیم چون اونطوری لو میرفتن فقط من از ظهر اومدم خونه ی شما و با کمک مامان جون ژله آکواریمی درستیدمو سالاد ماکارونی و میوه وشیرینی آماده کردیم وقتی تو امدی ما ناهار خورده بودیم و من داشتم سالاد ماکارونی درست میکردم اومدی دیدی دارم کالباا رو خورد میکنم گفتی اینارو برای چی درست میکنی مامان گفت برا پارسا ناهرمونو دوست نداشته داره براش سالاد درست میکنهالبته دروغ مصلحتی بود و تو هم باور کردی بعدم مثل همیشه که نگران پارسایی گفتی خواهرجون چرا کالباس میدی به بچه غذای خونه داریم خوب اونو بهش به قربونت برم که اینقدر مهربونیخلاصه بعدار ناهارت به بد بختی راضیت کردم بریم بیرون دوستاتم اومده بودن سر کوچه ومنتظر بودن که ما بریم و بیان تو رابراهم بمن میزنگیدن که رفتین ؟برین دیگه!!ما میخوایم بیایم دیر میشه !!! ولی خب منم نمیتونستم خیلی اصرار کنم برا بردنت چون اونطوری بو میبردی مجبور بودم صبور باشم تا آماده شی بالاخره رفتیم بیرون اول رفتیم آب انار خوردیم بعدش رفتیم با ماشین ما رانندگی تمرین کنیم روز روزه تو بود دیگه برای همین گفتم هر کاریکه تو دوست داری بگو تا انجام بدیم تو هم خیلی خوشحال شدی بعد از رانندگی رفتیم محله قبلیمون تو مسجد اونجا نماز خوندیمو اومدیم خونه اونام کلی تزیینات کرده بودنو برات کیک خریده بودنو کادووووو جیــــــــــــــــــــــــــــغ ودســـــــــــــــــــتــــــــ وهووووررراااااااااااااا چراغارو خاموش کردن وفشفشه و کلی خوشحالی ذوق و بازی وشادی دوستاتم اعظم جون کارت هدیه داد مریم جونم یه ادکلن خلاصه اینم از جشن تولد شما که مقارن شده بود با سالگرد ازدواج حضرت زهرا(س)وحضرت علی(ع) بازم میگم تبلدت لبالکعجب پ ن طولانیی